رفتم قم رسیدم خدمت آقای بهاء الدینی ...
ایشان به من نگاهی کردند، گویا منتظر بودند که پیغام را برسانم ،
گفتم که حاج آقا! جناب صیاد به شما سلام رساندند و گفتند دلم برای شما تنگ شده،
پاسخ آقای بهاء الدینی که آقازاده شان هم آن جا بود این بود، گفت:شما آقای صیاد را می شناسید؟
گفتم: حاج آقا فرمانده من است من چطور نشناسمش!
گفت شما آقای صیاد را می شناسید؟
با سؤال دوم فهمیدم که حاج آقا به من می خواهد بگوید شما نمی شناسیدش.
گفتم:نه آن قدری که شما می شناسید.
گفت: آقای صیاد را می شناسید؟
گفتم:نه حاج آقا.
سه بار از من سؤال کردند و بار سوم گفتم نه حاج آقا.
ایشان گفت : صیاد یک پارچه نور است ،
سه بار هم تکرار کرد...
سردار عشق و صیاد دلها ، شهید علی صیاد شیرازی
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
ارتش ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
ارتش , شهید , صیاد شیرازی , آیت اله بهاالدینی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0